ای ترس تنهایی من...اینجا چراغی روشنه...
حالم خیلی بده...امشب از اون شبهای داغونمه.متاسفانه آدمی نیستم که راحت حرف بزنم...
میخوام تنها باشم تا اینقدر گریه کنم،اینقدر داد بزنم که دیگه هیچی تو دلم نباشه...
میخوام همه چی رو به یکی بگم.یه نفر که سرزنشم نکنه،نمیخوام دلش واسم بسوزه...یکی رو میخوام که فقط گوش کنه.بذاره راحت گریه کنم...فقط بغلم کنه تا بدونم تنها نیستم...
خیلی داغونم.خدااااااااااااااااااااااااااااااااا کمک کن کم نیارم...
1...نمیتونم زیاد بنویسم...با نوشتن و حرف زدن مشکل دارم.مشکل خیلی بدیه.ای کاش میشد یه جور حلش کنم.
2...شاید یه کم از این حال بدم به خاطر دلتنگی واسه مامانم باشه...2 روز دیگه میاد...
3...نمیخوام کسی رو ناراحت کنم.واسه همین ظاهرمو حفظ میکنم...میگم،میخندم.نمیخوام دیگران بخاطر اشتباه من یه ذره هم ناراحت بشن.
4...امیدوارم تا صبح حالم بهتر بشه.