اسمون چشام بارونیه...
یادته یه روز بهم گفتی هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده ... گفتم اگه بارون نیامد چی؟ گفتی اگه چشمای تو بباره اسمون گریه اش میگیره ... گفتم :یه خواهش دارم وقتی اسمون چشمام خواست بباره تنهام نذار . گفتی به چشم ... حالا من دارم گریه می کنم و آسمون نمیباره ........ تو هم اون دور دورا ایستادی به من می خندی ...
1...فکرم مشغوله...فکر میکردم همه چی خوبه ولی نبود...
2...ناگهان چقدر زود دیرمیشود...